پنجشنبه، اسفند ۰۴، ۱۳۸۴

من هم که همه کاري تو اين چند روزه کردم جز درس خوندن. انگار نه انگار که هفته ديگه دو تا امتحان ناراحت دارم. آخه حسش اصلان نيست يا بهتره بگم که نبود. حالا خيلي بهترم، راسيايتش چند تا تلفن و خبر هاي خوب حالم را جا آورد. آخر نمرديم و يکي با ما همدردي کرد و مي دونست بر من چي گذشته و مي گذره، يک جورهايي ما را فهميد، اما نميدونم من چه قدر او را؟
امشب که فعلا تو حس و حال خوبي هستم و نمي خواهم امشب را با اسم ويروس هاي
.مختلف خراب کنم. حالا نميدونم فردا براي درس نخوندن چه بهونه اي مي تونم بيارم
... اما فردا قطعا جدي شروع مي کنم

شنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۸۴

اگه مداد رنگي داشتم، يکي مثل خودت را مي کشيدم -
اگه مداد رنگي داشتم کنارت اوني را مي کشيدم که دوستش داري -
راستي من با مداد رنگي آبي نقاشيت مي کردم، چون مثل آسمون و دريايي، بعدش با -
پاک کن غمهاتو پاک مي کردم و کلي شادي برات مي کشيدم

چهارشنبه، بهمن ۱۹، ۱۳۸۴

منتظر جرقه ات هستم
که گرمم کني
که به آتشم بکشي
با آتشت من را بسوزاني
و نوش دارويي بر دل ترک خورده من باشي که درگردباد ارواح سرد اسير شده
... بيا با آتش هم بسوزيم
باز هم اهدا مي کنم
خونم را، زندگي ام را
فقط به خاطر تو
به خاطر ديدار تو
فقط تو
تو
تو
... تو تو تو تو تو تو تو

چهارشنبه، بهمن ۱۲، ۱۳۸۴

ياران بهشت عهد خويش دير باز، كو‎
دستى كه بر رخم كند آن در فراز، كو

آن شهرهاى گمشده در خاطرات خاك
آن خنده هاى آبى آفاق باز كو

اين تنگ و تيره جنگل پر آسمان خراش‎
روحم بخست، راه فرار و فراز كو

در متن نقره كارى منشور صبحگاه
گلدسته هاى سبز قيامت نواز كو

آن آيه ها ترنم بال ستاره ها‎
رايات آسمانى در اهتزاز كو

آن رقص عارفانه روح سپيد ياس
در حوض هاى كاشى آئينه باز كو

تسبيح مرغ و ذكر گياه و دعاى آب
حرفى خورند معرفت اهل راز كو

نوذر زشرح قصه زلفش بدار دست
وقت خوش حكايت دور و دراز كو