سه‌شنبه، فروردین ۰۷، ۱۳۸۶

اين هفته با هر كي كه دم دستم بود قرار گذاشتم تا تكليف اين چند ماه باقي مانده درسم و مخصوصا كار آموزيم را روشن كنم. امروز اولين ملاقات را داشتم. عجب فكي داره اين يان رامباوت، يك ساعتي باهام صحبت كرديم، من يك كلمه حرف ميزدم، يان 5 دقيقه حرف مي زد. گفت كه چرا زودتر نرفتم پيشش و با اين حال گفت كه اصلا دير
!نشده و خبرم مي كنه. اگه جور بشه چي ميشه
اداره مهاجرت هم لطف كرد و بعد از 9 ماه از ارسال مدارك، كارت اقامتم را با كلي اعصاب خوردي براي 5 ماه آينده تمديد كرد. خداييش چه جوري دلشون مي ياد با ما اين چنين كنند، اين 3 ماه آخر يك شب با خيال راحت نخوابيدم اما جالبيش اين جاست كه اين چند وقته راندمان كارم نسبتا خوب بود. يكي نيست به اين ها بگه نمه رفتن، اين كارت جز جلا دادن به كيفم به چه دردي مي خوره
اينجا هنوزسبزي بهار ديده نمي شه، ولي هوا از ديروز يك كم گرم تر شده، صداي پرنده ها به گوش مي رسه اما اون چيزي نيست كه من انتظارش را داشتم، با اين وجود از دلم زمزه هايي به گوش مي رسه انگار صداي جوانه زدن شكوفه هاي اميد است كه
.پيام آوراني بي ريااند
چرا هوا اينجوري شده؟ چرا اين قدر مي خوابم؟ چرا سرم درد مي كنه؟ اين هم از مزاياي بهار، كه ما را مورد عنايت قرار داده

جمعه، فروردین ۰۳، ۱۳۸۶

سال و فال و مال و حال و اصل و نسل و تخت و بخت
بادت اندر شهریاری برقرار و بر دوام
سال خرم، فال نیکو، مال وافر، حال خوش
اصل ثابت، نسل باقی، تخت عالی، بخت رام

دوشنبه، اسفند ۲۸، ۱۳۸۵

نوروزتان پيروز، هر روزتان نوروز

چيزي به تحويل سال نو نمانده، سالي كه مانند سال هاي نو گذشته ارزش به سزايي در زنده كردن زندگي ام داشته و اميد به تحولم را زنده كرده. سال نويي كه مانند سال هاي نو گذشته، مهمترين سال زندگي ام قرار بود باشد اما جايش را به سال هاي نو بعدي داده. امسال نيزبا هزاران آرزو به پيشوازش مي روم و سلامتي و آرامش را
!براي همگان آرزومندم

پنجشنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۵

جشن نوروز نزديك است، اما اينجا كه هيچ بويي از بهار نمي ياد، درخت ها هنوز جوانه نزدند و گل ها هم شكوفه نكردند. كسي ماهي قرمز نمي فروشه! آيا كسي گندم يا عدس سبز كرده؟
ديروز بعدظهر چنان باراني آمد كه تا فيها خالدون من خيس شد، من بدبخت هم با يكي از استاد ها كه از ماه پيش هماهتگ كرده بودم، قرار مهمي داشتم. ديروز صبح هوا خيلي عالي بود، آفتاب بود، نسيم ملايمي مي آمد و دريغ از يك لكه ابر. من هم با اين تجربه سنگينم درغيرقابل پيش بيني هواي اينجا، كاپيشن بي كلاهم را پوشيدم و نه چتر و نه كلاهي همراه خودم بردم. آزمايشگاه صبح خيلي طول كشيد و تا ساعت 12:30 دستم بند بود، در حالي كه ساعت 1:15 هم قرار داشتم. وقتي كه سوار رخش دو چرخم مي شدم، باران نم نم و رومانتيك مي باريد ولي هر ركابي كه من مي زدم به شدتش اضافه مي شد و من هم بايد از ته خيابان هار وخ به دراين لان(بالاي تپه) مي رفتم و حدود بيست وپنج دقيقه اي راه بود. وقتي به ساختمان شيمي رسيدم، به جايي كه از آسمان بارون بياد از لباس هاي من آب مي چكيد. قيافم با اين مو وريش هاي خيس، و شلوارم كه رنگش از خيسي كاملا مشكي شده بود، ديدني بود. اما ملاقتم خيلي خوب
!پيش رفت
هفته پيش يك خانه تكاني اساسي كردم. كلي كاغذ، جزوه و كتاب هاي كه نياز نداشتم را گذاشتم بيرون، پنجره ها را تميز كردم، همه جا را سابيدم، ديگه صداي جارو برقي در آمده بود، آخه كيسه اش پر شده بود! اما خانه تكوني براي نوروز نبود، به خاطر مهمان هاي عزيزم است كه قراره بياند پيشم و ششمين نوروز غربت من را با هم تحويل
.كنيم