دوشنبه، مرداد ۱۲، ۱۳۸۸

گمشده

کوشا امروز گفت می خواهم تو را در جریان خبر مهمی بگذارم و به زودی قصد ازدواج دارم. اسمش همنام کسی است که تو چند سال پیش، هنگامی که خانه ما بودی به اتاقم رفتی و چراغ را خاموش کردی و به گوشه ای خزیدی و آهسته با تلفن همراهت با او شروع به صحبت کردی.

کوشا به نقل از پویا می گفت وقتی ناگهان درب اتاق را باز کردم، او را زیر میز دیدم که آرام صحبت می کرد و برقی که در چشمانش بود را هیچ وقت دیگر در نگاهش نیافتم


دوشنبه، تیر ۱۵، ۱۳۸۸

حسرت تعهد

در کلاس امروز دستِ چپِ همه بچه ها حلقه بود، اما...

الف- من دستم حلقه نبود
ب- حلقه دستِ راستم بود
پ- حتما دست من هم باید حلقه باشه؟ حالا اگه نباشه چی می شه؟
ت- اصلا من تو این باغ ها نیستم
ث-چه قدر هیزم!
ج- سرکاریه؟
چ- هیچ کدام
ح- همه موارد

سه‌شنبه، خرداد ۰۵، ۱۳۸۸

دوباره شروع کردم نوشتن. این بار با طرحی نو و همراه با شخصیت سازی و همچنین شخصیت پردازی . این که اصلا کی تمام بشود، آیا اصلا تمام می شود یا نه و یا اینکه آیا در آخر قابل خواندن باشد سوال هایی هستند که تنها زمان قادر به پاسخ گفتنش می باشد. خیلی از شخصیتها حالت مبالغه گونه و یا ادغام چندین شخصیت واقعی می باشند. از این پس اتدهای از آن را پست خواهم کرد که هیچ گونه رابطه مستقیمی با موقعیت فعلی و یا قبلی من، اطرافیان، دوستان و آشنایان نخواهد داشت. لذا خواهشمندم از تفسیر و تعبیر های یک طرفه و حق به جانب اکیدان خودداری بفرمایید و بنده قصد هیچ گونه تحسین، تمجید، جسار‍ت، اهانت و تهمت به هیچ شخصیت حقیقی و حقوقی نداشته و نخواهم داشت

یکشنبه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۸۸

سه غم اومد به جونم هر سه یک بار
غریبی و اسیری و غم یار
غریبی و اسیری چاره داره
غم یار و غم یار و غم یار

جمعه، اسفند ۰۲، ۱۳۸۷

واژه ها هستند
وحرف براي گفتن بسيار
اما گوشي نيست
گوش زياد است اما نه براي شنيدن
و نه براي شنيدن حرف هاي من

از همه چيز بريده ام و
با احساسات له شده و قلبي شكسته، نا اميدانه دل به گوشه افسردگي سپرده ام و شب ها را آنجا با چشمان باز به صبح مي رسانم. صبح ها در اتوبوس و سر كلاس مي خوابم و عصر ها براي لقمه اي نان عرق مي ريزم. بدون انگيزه و هيجانات روز ها و هفته ها در پي هم مي گذرند و كبوتر بي پر و بال من حتي سايه كساني را كه فقط يك هفته ابراز لطف كردند را نمي بيند

نزديك ترين و صميمي ترين دوست زندگي ام رخت از اين دنيا بست و عليرغم ميل باطني ام به علت كندي عملكرد سفارت نتوانستم براي آخرين بار گرمي دستانش را احساس كنم، در آغوشش بگيرم و گونه اش را ببوسم. شايد چند كلامي حرفي مي زديم و با هم به اين زندگي بي مروت جانانه مي خنديديم. ياد آن روز ها بخير كه با گرمي نگاهش مرا آرامش و اميد واري بود و هزاران پند در آن نگاه خفته. بيش از شصت روز از آخرين باري كه صدايش را شنيدم مي گذرد، و او هميشه پيش من و در قلب و ذهن و جان من، زنده باقي خواهد ماند
در اين زمانه بی های و هوی لال پرست
خوشا به حال کلاغان قيل و قال پرست
چگونه شرح دهم لحظه لحظه خود را
برای اين همه نابابور خيال پرست؟
به شب نشينی خرچنگ های مردابی
چگونه رقص کند ماهی زلال پرست؟

رسيده ها چه غريب و نچيده می افتند
به پای علف های هرزه باغ کال پرست

رسيده ام به کمالی که جز اناالحق نيست
کمال دار برای من کمال پرست

هنوز زنده ام و زنده بودنم خاری است
به تنگ چشمی نامردم زوال پرست
محمدعلي بهمني

جمعه، دی ۲۷، ۱۳۸۷

کسي که زنده به عشق است مرده کي گردد
اسير اين دو سه روز شمرده کي گردد

کسي که نوش محبت چشيد کام دلش
ز نيش مرگ روانش فسرده کي گردد