یکشنبه، مهر ۲۴، ۱۳۸۴

فصل امتحانات دوباره داره از راه می رسه، تا آمدیم چشم بهم بذاریم 6 هفته کلاس ها سپری شد و الان مثلا در هفته مطلاعه آزاد هستیم، جون خودمون چه قدر هم درس میخونیم! این شنبه و یکشنبه که هم هر کاری کردیم جز درس،کتاب هم خواندم اما نه کتاب درسی، بلکه چند برگی از کتاب پدر و پسر (ناگفته ها از زندگی و روزگار پهلوی). تازه یک کتاب جدیدی هم به دستم رسید، ترجمه کتاب داوینچی کد، که بر خلاف تصورم نمیدونم چرا این قدر نازکه! کتاب به اون عظمت در حدود 200 صفحه ترجمه شده. معلوم نیست بقیه اش چی شده؟ مترجم حال ترجمه نداشته یا اینکه سانسور شده !

خواندن این کتاب را بهتون پیشنهاد می کنم. من این کتاب را با ترجمه نوشین ریشهری از انتشارات نگارینه خواندم که خیلی خلاصه شده بود و این کتاب قطور تنها در 200 صفحه ترجمه شده است. شاید ترجمه این کتاب توسط انتشارات زهره این مشکل را نداشته باشه (عکس بالا) می توانید نقد مختصری از کتاب را با کلیک بر لینک زیر ببینید
بی بی سی - داوینچی کد
<-
اما خوب هنوز یک هفته ای تا امتحانام وقت مونده، دیگه قراره از فردا شروع کنم (با خودم قرار گذاشتم)، اما اینکه قولم به عمل تبدیل بشه، احتمالش کمه. آخه میدونید حسش نیست یا بهتره بگم فکر نکنم فردا حسش بیاد، باید حتما حس شب امتحان باشه، تا حس درس خوندن هم بیاد. تو این مدت 3-4 ساله که از دوران دانشجوییم میگذره خیلی خواستم که این عادت کثیف را بی خیال بشم و برای یک ترم هم که شده بچه + باشم و شب امتحانی درس نخوانم، اما نشده. انگار یک جور تو پوست و خونمونه، (
از ماست که بر ماست). اما نه اینکه اصلا نشده ، اما بطور کامل اون جور که می خواستم نشده. خلاصه بگم که من یک شب امتحان با خیال راحت چشم روی هم نذاشتم و نخوابیدم. اما حس وحال بعد امتحان وقتی که امتحانم خیلی خوب بشه هم دیدن داره
...دیگه میخواهم این ترم شب امتحانی نباشم

چهارشنبه، مهر ۲۰، ۱۳۸۴

قطره دریاست، اگر با دریاست
!ورنه، او قطره و دریا دریاست
!جایی که دریاست، من کیستم ؟
گر او هست حقا که من نیستم

شنبه، مهر ۰۹، ۱۳۸۴

به مناسبت روز بزرگداشت مولوی

رو سر بنه به بالین ، تنها مرا رها کن
ترک من خراب شبگرد مبتلا کن

ماییم و موج سودا، شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا ، خواهی برو جفا کن

از من گریز تا تو ، هم در بلا نیفتی
بگزین ره سلامت، ترک ره بلا کن

ماییم و آب دیده ، در کنج غم خزیده
بر آب دیده ما صد جای آسیا کن

خیره کشی است مارا ، دارد دلی چو خارا
بکشد ، کسش نگوید : تدبیر خونبها کن

بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد
ای زرد روی عاشق ، تو صبر کن، وفا کن

دردی است غیر مردن ، آن را دوا نباشد
پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن؟

در خواب ، دوش، پیری در کوی عشق دیدم
با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن

گر اژدهاست بر ره ، عشق است چون زمرد
از برق این زمرد ، هین ، دفع اژدها کن