دوشنبه، آذر ۲۶، ۱۳۸۶

بمب گوگلی

بمب گوگلی برای دفاع از هويت ايرانی مولانا

دوشنبه، آذر ۱۲، ۱۳۸۶

همه زندگي ام شده دل خوشي به خاطره هاي گذشته. نمي دانم وقايع اخير روزي به خاطره خوشي در آينده تبديل خواهد شد يا نه

یکشنبه، آذر ۱۱، ۱۳۸۶

تا حالا به عمق دوستي امان پي نبرده بودم، گويي جلويم نشسته بود و با من حرف مي زد. مثل سابق صريح و شفاف صحبت مي كرد و چه حرف ها و درد و دل ها كه نكرد و نگفت. به ياد روزهاي كه با هم به شب مي رسانديم و شب هايي كه بر اثر كوچكترين اتفاقي پاشنه در اتاق همديگر را مي چسبيديم ومرهم درد همديگر بوديم. به حرف هايم مثل آن قديم ها خوب گوش مي داد و مي دانست كه چرا از از اينجا مونده از اونجا رونده شده ايم. از زندگي جديد و پر دق دق اش مي گفت كه آزادي عمل سابق را ندارد و وقت مطالعه و كتاب خوندش كه تنها دل خوشي اش بود كم شده است. و اينكه چه شئوناتي را بايد بيشتر رعايت كند و يا چگونه خود را از قيد و بند ها رها مي كند
وقتي صحبتمان تمام شد، از خودم پرسيدم گوشي همراه در دستم چي مي كند