پنجشنبه، فروردین ۰۱، ۱۳۸۷

ِ عيدي من ديدن ايرون

هر روزتان نوروز
نورزتان پيروز
هفتمين نوروز دور از ايران و امسال در ساسكاتون. اينجا بوي بهار نمي آيد و تازه برف ها داره آب مي شه. كسي سمنو نمي فروشه و ديروز كسي لباس نو نپوشيده بود. ماشين ها هم نشسته و گلي بودند. بوي شب بو و ديگر گل هاي بهاري هم اصلا به مشامم نمي خوره، در حقيقت گل ها و درخت ها هنوز جرات غنچه كردن، شكوفه كردن و جوانه زدن نكرده اند. ياد اون ماهي هاي قرمز در تنگ بلوري كه زندگي و حركت را در بهار هر سال به ما القا مي كردند. اينجا پپدا شدن رودخانه از زير لايه يخي، تنها نشانه آمدن بهار است
هفت سين با لغات انگليسي حاصل تبادل فرهنگي و گفتگوي تمدن ها با پسرك اهل جمهوري چك: 1)نمك-مزه زندگي 2)اسپاگتي-طول عمر 3)سينك ظرف شويي-نظافت و تميزي 4)اسفناج-معادل همون سبزي خودمان 5)قاشق-نعمت و موهبت 6)عنكبوت-صبر و مقاومت 7) چون هم اكنون در ايالت ساسكاچوان و در شهر ساسكاتون هستيم و هر دو با سين شروع ميشوند از گفتن هفتمين (و هشتمين) معاف شديم
پ.ن.1 در صورت پيدا نشودن يكي از سين هاي 1 تا 6، به سين زاپاس شماره 7 رجوع كنيد
پ.ن.2 ايالت ساسكاچوان تنها ايالت كانادا است که برنامه تغییر ساعت‌ها در آن‌
(اجرا نمی‌شود (ر.ج. ویکی‌پدیا

یکشنبه، اسفند ۲۶، ۱۳۸۶

زنده به گور

دلم را الكي بهش خوش كردم. دلش با من نيست. مي دونستم. آن دفعه كه ديدمش، از صورتش خواندم. شايد آن روز يادش رفته بود كه احساساتش را آرايش كند. سال ها از آن ديدار مي گذرد و سال هاست كه قلبم از آن نگاه اوليه، ديگر براي هيچ مي تپد. كاشكي كاشكي كاشكي هيچ وقت نمي ديدمت. كاشكي. كاشكي مي توانستم كاسه دلم را سوي هر كس نگيرم وعشق را گدايي نكنم. اين احساسات هوسي من به جايي نخواهد رسيد
تجربه آن يار قديمي كه ازدواج كرد گويي برايم كافي نبود. وقتي عكس هاي عروسي ات را ديدم، تا چندين روز به هيچ فكر مي كردم. خودم را هزار بار نفرين كردم و پري قصه ام را احسنت! باز حداقل از اين خوشحالم كه هنوز جواب ايميل هايم را مي دهدي و از احوال هم با خبريم. لعنت به اين فاصله هزاران كيلومتري كه آخر كار خودش را كرد و ما را از هم جدا نمود. ياد آنروز كه براي اولين بار دست همديگر را گرفتيم و دست در دست در خيابان ميرداماد قدم زديم را هيچ وقت فراموش نخواهم كرد. ياد آن عروسك شير كه به مناسبت ولانتاين ازت كادو گرفتم و هميشه بالاي كتاب خانه ام بود را هم همين طور . آن ايام اولين عشق زندگي ام گذشت و امروز خبر ازدواجت، مرا زنده به گور برد. هر چند راه زندگي امان مدت ها بود كه جدا شده بود و دليلي براي دلبستگي نداشتيم، اما دل من چيزي ديگري مي گفت. ديگر اين حرف هاي من آب در هاون كوبيدن است. تو را بخير و ما را به درك

یکشنبه، اسفند ۱۲، ۱۳۸۶

ساسكاتون

به ساسكاتون در كانادا رسيدم. بعد از پرواز طولاني 18 ساعته از آمستردام و توقف وتعويض هواپيما در فرانكفورت و كلگيري به سرزمين كاملا جديدي وارد شدم كه همه چيز برايم تازگي داشتند. شهري بزرگ و كوچك نسبت به شهرهاي اروپا و آمريكاي شمالي. شهري سفيد پوش با دماي 25- درجه در اولين روز ورود. شهري سرد با مردماني خونگرم، شهري غريب كه با همه مردمش آشنا ام و همه من را مي شناسند. شهر، رودخانه اي يخ زده عريضي در دل خود جاي داده كه با گرم شدن هوا، آب باريكه اي در آن به جريان افتاده است. چند ماهي را در ساسكاتون سپري خواهم كرد، و در اسرع وقت مطالب جديد و عكس هايي جالب را به سمع و نظرتان خواهم رساند