یکشنبه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۸۴

انتظار

!بیهوده چشم به در دوخته ای
،پشت در نیست کسی
نه صدای قدمی
نه صدای نفسی

همهً پنجره فرباد شده است
به سرم می کوبد: که نگاهت نگران غم کیست؟
به چی می اندیشی؟
من نگفتم که به تنهایی خود عادت کن؟

شب تاریکم بر پنجره آورده فشار
به خیالم که تو خواهی آمد
چشم از در نتوانم برداشت

،پنجره تلخ و عبوس
:همه فریاد شده است، برسرم می کوبد
بیهوده چشم به در دوخته ای، پشت در نیست کسی

هیچ نظری موجود نیست: