پنجشنبه، آبان ۰۴، ۱۳۸۵

رهایم کن

از جونم چی می خواهی؟
!چرا با دست های زبرت، دلم را ریش ریش می کنی

۲ نظر:

ناشناس گفت...

ghalat karde deleto rish rish karde!hamchin delesh pore beshe....eyneeee poreye sibzamini!leh leh leh!(mokhlesiim,negin)

ناشناس گفت...

یاد دارم که شبی از غم دل نالیدم

روی بنهفته و از درد به خود پیچیدم

ساعتی رفت بدین گونه پراز اشک و فغان

همچنان اشک شدم بر رخ شب غلتیدم

خواب از دیده پر خون دلم پر زد و رفت

بی تو در آن شب تاریک ز خود ترسیدم

باد بر صفحه شب چهره ناز تو کشید

شاخه بید شدم از نگهت لرزیدم

قلم عشق به دست تو سپردم آن شب

غرق دستان تو گشتم به دل و جان دیدم

تو نوشتی که دلت عاشق و دیوانه شدست

من دیوانه به دیوانگیت خندیدم