دوشنبه، مرداد ۳۰، ۱۳۸۵

برگشتم، صحیح و سالم، هواپیما هم نترکید، آخه موقع سوار شدن، چندین بار ما را بازرسی کردند و دو بار هم مسافرها را پیاده و سوار کردند. بعد از کلی عملیات جان گولری، هواپیما با دو ساعت تاخیر بلند شد و بدون هیچ گونه مشکلی به زمین نشست. شانسم گفت و آخرین قطار به سمت هلند را جستم بالا و اتفاقان با یک ایرونی هم سفر و هم صحبت شدم. نرسیده تو هلند، دقیقان همون لحظه ای که قطار تو ایستگاه مرزی آلمان- هلند ایستاده بود و من برای تعویض قطار پیاده شدم، باران مثل دم اسب شروع به باریدن کرد. من فلک زده هم تا آمدم این همه بار را از قطار پایین بیاورم و سایه بانی پیدا کنم و خودم را بهش برسونم تا ته اعماقم دیگه خیس شده بود. تازه الان سرما هم خوردم. شیرینی ورودم بود
سال تحصیلی جدید هم امسال با کلی آمال و آرزو به زودی برایم شروع خواهد شد. کلی حرف دارم که بگم ولی وقتش را نه. اگه پیدایش کردم حتما پست های جالبی اضافه
خواهم کرد