دوشنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۸۶

... ميم مثل مادر، پ مثل

در حالي كه با تلفن صحبت مي كرد، نمي توانست خودش را كنترل كند، اشك هايش بر گونه اش سرازير شدند، گوله گوله. زبانش بند آمده بود. در مقابل خبري كه از پدر شنيده بود زار مي زد، زار زار. قلبش به تپش افتاده بود، صداي تاپ وتوپش را مي شنيد، دوپ دوپ. اما نفسش در سينه حبس شده بود، گويي اصلا نفس نمي كشيد. بدنش هم فلج شده بود، قادر به تكان دادن و چرخاندن زبان در دهنش نبود، فكش قفل شده بود. دست و پايش را نمي توانست تكان دهد تا از پوست كهنه اش بيرون بجهد. فلج شده بود. عضلات صورتش هم از اين قائده مستثني نبودند، لال شده بود، لاااال. وقتي خواست كه حرف بزند، صحبت هايش اصلا واضح نبود. حرف زدنش با گريه كردن فرقي نداشت، هق هق. اما مادرش متوجه شده بود كه هق هق پسرش از قدر شناسي
!است

۸ نظر:

Nima گفت...

درود بر تو ای دوست

مدتیه کانادا و آمریکا رو بی خیال شدم و تصمیم دارم در مورد دانشگاه های انگلیسی زبان اروپا تحقیق کنم. هدف: ادامه ی تحصیل در مقطع دکتری رشته ی فلسفه ی غرب. مطلوب ام اینه که این دانشگاه انگلیسی زبان در رشته ی من در آلمان باشه. اما ظاهرا نیست. پس می مونه سوئد و هلند. تقاضای من از شما اینه که اگر ممکنه فهرستی از دانشگاه های انگلیسی زبان هلند رو برام ایمیل کنید بی زحمت. و اگر توصیه ای دارید بکنید. بسیار ممنون خواهم شد

ناشناس گفت...

dar neveshtane hegh hegh tajdid nazar kon ba h ke hava minevisi bayad benevisi on ke neveshti yani hagh va hoghogh.
chakerim

کامیار پ گفت...

خيلي ممنون از دقت و تشكر بابت راهنمايي تان

ناشناس گفت...

kami joon hegh hegh o in harfa raa bezar kenar bekhand azizam her her ...

ناشناس گفت...

salam .

ناشناس گفت...

یک بار که منتظر بودم خواهرم مادر شود در سالن انتظار اتاق زایمان آنجا که مادران درد تولد موجودی دیکر را فریاد میزدند انجاکه ضجه هایشان مرا به گریه انداخت مادرم گفت این فقط ابتدای راه است ومن هنوز درفکر همان اغازم....

کامیار پ گفت...

che zajre shirini!

ناشناس گفت...

saabkhoone? chera neminevisi?