دوشنبه، خرداد ۰۸، ۱۳۸۵

از دست خود متنفرم، که چرا حرفام را به کسایی که می دونستم نباید بگم، گفتم
از دست خودم ناراحتم، که چرا حرفام را به کسایی که باید می گفتم، نگفتم
از دست خودم ناراحتم، که با آدم هایی که نباید درد و دل کنم، می کنم
ازدست خودم خسته ام ، که هنوزبازم به آدمهای دورویی که قبلا امتحانشون رو پس دادن، اعتماد می کنم
ازدست خودم خسته ام ، که نمی تونم یک کم کمتر بخورم
ازدست خودم خسته ام ، واسه اینکه هنوز هر"ب ام دابل یو" مشکی که می بینم ، دلم می لرزه
ازدست خودم خسته ام ، واسه اینکه بیخودی عصبانی میشم، الکی حساسم
...
به درک

۳ نظر:

ناشناس گفت...

kamyare aziz man az daste khodam khaste nistam chon dige har b.m.w ro ke mibinam delam nemilarze chon chizi ba arzeshtar az b.m.w ahani ke to bayad barash ehsasaeto kharj koni va yk tarafast bedast avordam tajrobe lazeme ona hame tajrobehat bode ke khili ham barzeshe vali tajrobe ha ro tekrar nakon

ناشناس گفت...

زندگي هنر نقاشي كردن است بدون پاك كردن. پس هميشه چنان زندگي كن كه چون به عقب باز گشتي نياز به پاك كردن نباشد

ناشناس گفت...

be nazare manam be DARAK...