پنجشنبه، تیر ۲۸، ۱۳۸۶

-0-

قدم اول را برداشتم. تكاليف درس اول را به خوبي را انجام دادم. غرور خرد شده ام را ريز ريز كردم. فارغ از اينكه چه در مورد من فكر خواهند كرد. به قصد مشورت كاسه فكرم را در كف دستش خالي كردم. خودت بهم گفتي كه گاهي زندگي آدم را مجبور مي كنه كه عوض بشه، چون خودش هم عوض مي شه، از خيلي نظر ها، در مقابلش مقاومت نكن، هر چي پلاستيكي تر باشي باشي كمتر مي شكني! اما من به هيج وجه انعطاف پذير نيستم، نمي خواهم كه باشم، نه ننه نه، مي خواهم كه باشم اما نمي توانم، نمي دانم، فقط مي توانم همچون سخت پوستي، جلدي نو براي خود بسازم. من
.هم ديوار شيشه اي دلم را شكستم كه از نو بسازم. تا همه چيز را از نو شروع كنم
!از صفر