پنجشنبه، بهمن ۱۱، ۱۳۸۶

شام آخر

امشب آخرين شبي است كه در اين اتاق شب را به صبح مي رسونم. كاشكي مي شد امشب نخوابم. دارم نقطه به نقطه و گوشه به گوشه اتاقم را به خاطر مي سپارم و خاطرات اين 5 سال و 2 ماهي كه در اين اتاق بودم را مرور مي كنم. بهتراست بگويم خاطرات اين 6 سال و 2 ماه اخير را كه در اين شهر و كشور گذراندم
دو تا كاكتوس يكي بلند و ديگري چاق حاصل احساسات اين چند ساله، كتاب خانه بي كتاب حاصل علوم ياد نگرفته، يخچال خالي حاصل شكم بي در و پيكر، چمدان هاي پر حاصل خوش خيالي، توپ هاي بي باد نماينگر تحركات جسمي ام، هر يك در گوشه اي از اتاق آرام گرفته اند و من در گوشه ديگر بي قرار منتظر طلوع خورشيد دراين آسمان ابري ام

دوشنبه، دی ۱۷، ۱۳۸۶

!نصيحت ديگران

معرفتي كه امروز رفيق ژاپني ام امروز خرج كرد برام خيلي ارزشمند بود. آدرس ايميل و مشخصات دوستش را برام آورد و گفت ميري ساسكاتون به دردت مي خوره. اگه سوالي داري از الان ازش بپرس، و رفتي اونجا حتمان كمكت مي كنه. مي گفت در اين دو هفته تعطيلات به اين فكر بوده كه امروز كه مي آيد دانشگاه حتمان اين آدرس را به دستم برسونه. من كه به شخصه تو زندگي ام چنين كاري نكرده ام. البته تا حالا موردش هم پيش نيامده و بر فرض پيش آمدش هم، به احتمال زياد باز چنين كاري نمي كردم. مبادا كه از مرتبه و مقام دوستان كم بشه و يا مبادا كسي از طرف مقابل شاكي بشه و بهتر بگم مبادا ارزش خودم با معرفي دوستان به همديگر كمتر شود
دلم هوس يك پوك بهمن كرده، اما حيف كه نه جنسش جوره و نه اين ريه داغون و كپك زده من اجازه لذت بردنش را مي دهد
تازه فهميدم اون مواردي را كه از خودم مي شناسم، سر سوزني هم درست نبود. وقتي به اين نتيجه رسيدم كه تمام اون رابطه را از بين رفته ديدم و راهي براي بازگشت به نقطه شروع نبود. اما از طرفي من تصميم درستي گرفته بودم، به جز آن تصميم آخر، كه از خودم فاصله گرفته بودم و اصلا من نبودم كه تصميم بگيرم جز شرايط و
!نصيحت ديگران