سه‌شنبه، تیر ۱۵، ۱۳۸۹

کوزکو - پرو

بغض غریبی گلویم را می فشارد و از چشمانم نهری پر خروشی جاریست
از خوشحالی و از دلتنگی
در شهری غریب در پرو
دوستان و زبان و محیطی جدید
داوطلبانی جهان گرد از اقصی نقاط دنیا در پی استعداد های ناشناخته خویش
من و خودم و تنهایی،
دو سه کتاب از صادق هدایت، هرمان هسه و داستایوفسکی
و لب تاپی در آغوش که از هر هم آغوشی دیگر جذاب تر
شهری باستانی با قدمتی چندین هزار ساله
مردمانی فقیر با دندانهای طلایی
همراه با سگانی ولگرد که از سگی فقط هیکلش را به ارث برده اند
و هر صبح به جای خروس ها، از گشنگی میو میو می کنند

۲ نظر:

ناشناس گفت...

kheili khooob boood neveshtaaat kamyaaar.
Ramin

golita گفت...

salaam
safarnaame chi shod pas?dige hessesh nis?
khubi?
sahar raft :( kheili deltangam