گفتا من آن ترنجم، کاندر جهان نگنجم
گفتم به از ترنجی، لیکن به دست نایی
گفتا تو از کجایی، که آشفته مینمایی
گفتم منم غریبی، از شهر آشنایی
گفتا سر چه داری، کز سر خبر نداری
گفتم بر آستانت، دارم سر گدایی
گفتا به دلربایی، ما را چگونه دیدی
گفتم چو خرمنی گل، در بزم دلربایی
گفتم که بوی زلفت، گمراه عالمم کرد
گفتا اگر بدانی، هم اوت رهبر آید
گفتم که نوش لعلت، ما را به آرزو کشت
گفتا تو بندگی کن، کاو بندهپرور آید
!پي نوشت: آلبوم داغ محسن نامجو، هيزم تابستان سردمان شد
گفتم به از ترنجی، لیکن به دست نایی
گفتا تو از کجایی، که آشفته مینمایی
گفتم منم غریبی، از شهر آشنایی
گفتا سر چه داری، کز سر خبر نداری
گفتم بر آستانت، دارم سر گدایی
گفتا به دلربایی، ما را چگونه دیدی
گفتم چو خرمنی گل، در بزم دلربایی
گفتم که بوی زلفت، گمراه عالمم کرد
گفتا اگر بدانی، هم اوت رهبر آید
گفتم که نوش لعلت، ما را به آرزو کشت
گفتا تو بندگی کن، کاو بندهپرور آید
!پي نوشت: آلبوم داغ محسن نامجو، هيزم تابستان سردمان شد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر