می گفت ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است
او اخیرا فهمیده که اینجا جایش نیست
اما بلاخره فهمید
مفهموم عمیقی را فهمید که چرا بعضی از مهاجرین بعد از مدتها اقامت در فرنگ و علی رقم موفقیت نسبی در کسب دانش و کار به موطن خود برمی گردند، واقعیتی که تا قبل از این برایش ناملموس و حتی نامعقول بود. او بعداز ۲۰ سال زندگی در غربت و کسب مدرک فوق تخصص انکولژی، هفته پیش راهی روستایی دور افتاده در شرق ایران شد.
او دوره اقامت خود در آمریکای شمالی را دوران طلایی زندگی خود می دانست که همراه با کسب دانش در بهترین دانشگاه های کانادا و آمریکا و کار در بیمارستان مجهز «ام دی اندرسون تکزاس» بود. تحقیق، انتشار مقالات علمی، آشنایی، تعامل و تبادل فرهنگی، یادگیری زبان های جدید و لمس واقعیت های زندگی ماشینی از نزدیک دیگر دستاورد های این دوره از زندگی او بود. اما او نتوانست تضاد فرهنگی و تنهایی خود را با وجود میل باطنی، انعطاف پذیریی، امیدواری، خوش بینی و امنیت شغلی و اقتصادی خود حل کند. هر چند او این را نیز می دانست که بازگشت وی به ایران شاید کم رنگ کردن صورت مساله و مرهم موقتی برای این جهانگرد بی وطن است، چون او دیگر آن تعلق خاطر به فرهنگ مادری که هنگام خروج از ایران یدک می کشید را به همراه نداشت و تغییراتی خواسته و یا ناخواسته در این مدت ۲۰ ساله در آن ایجاد شده بود.